مسافرت و آلودگی هوا

ساخت وبلاگ
هوا بس ناجوانمردانه آلوده بود و بابا حمید پیشنهاد داد بریم لاهیجان خودش هم آخر هفته کار و بار داشت. اینه که همراه بابا بزرگ رفتیم شمال. من و کارن روی صندلی عقب ماشین به توافق رسیدیم و می تونستیم هر دو مون دراز بکشیم. تو تالاب بوجاق به کارن خیلی خوش گذشت البته خیلی هم خسته شد و از بابایی کلی کولی گرفت. شب هم که خانه ی معلم بودیم از داشتن یه تخت منحصر به فرد لذت برد و خودش هم رفت دوش گرفت. کارن این روزها علاقه ی زیادی به کارت بازی پیدا کرده و کل فامیل رو معتاد کرده . هر جا می ریم به همه یاد می ده و بازی می کنه. 

کارن از دیدن اسبهای وحشی تو دشت بوجاق و گاو گوساله های ول و آواره و پریدن با چکمه های آبی توی لجن ها لذت خاصی برد. شب که کنار دریا بودیم یه سگی اومد و کنار مانشست و عین گربه ها خودش رو لوس کرد تا بهش غدا بدیم. ما هم چیزی جز چیپس و ماست نداشتیم و در عین ناباوری دیدیم که سگه چقدر از این خوراکی استقبال کرد. ها سرد بود اما لذت کنار دریا در ساحل چمخاله هم زیاد بود. حمید و کارن و بابا بزرگ فوتبال بازی می کردن و من هم کنار ساحل قدم می زدم و با کوچول خلوت کرده بودم. 

موقع رفتن به ساحل ، کارن تو ماشین از من پرسید: مامان چرا ما در اطرافمون آدمای مهم نداریم؟ منم کمی مکث کردم و گفتم چرا نداریم پسرم؟

پدر بزرگ یه مرد خیلی مهمه که کتابای زیادی خونده و دانش زیادی داره. منم یه خبرنگار موفق بودم که کلی کارای خبری و گزارشای مهم گرفتم که همه منو می شناسن الانم یه مشارو م که بازم همه منو می شناسن و خیلی مهم ام و بابا حمید هم یه استاد دانشگاه معروفه که تو لاهیجان همه می شناسنش. تازه در مورد محیط زیست هم خیلی فعالیت کرده و خیلی مهمه. 

کارن ذوق زده شد و نگاهش نشون می داد که از این گفتگو راضیه .

کنار ساحل که بودیم و اون آقا سگه ما رو ول نمی کرد و زیر نگاههای ملتمسانه ش دلمون نمی یومد حتی چیپس و ماست بخوریم، بابا بزرگ فکری به سرش زد و گفت بهتره پاشیم و اینجا توپ بازی کنیم . سگه وقتی ببینه ما داریم بازی می کنیم و دیگه چیزی برای خوردن نیست، می ذاره می ره پی کارش.

همینطور هم شد.

کارن خیلی ذوق کرد. حالا یه ماجرای واقعی و خیلی مهم در مورد سگها داشت که می تونست برای کلی آدم تعریفشون بکنه.

یهو دیدم کارن اومد سمت من و با یه لحن خاصی گفت:

مامان تو گفتی که تو روزنامه کار می کردی درسته؟؟؟ تایید منو گرفت و ادامه داد:

خب پس می تونی راجع به پیشنهاد بابا بزرگ د رمورد سگه هم یه مطلبی بنویسی که تو روزنامه چاپ بشه و همه بخونن و بفهمن که بابا بزرگ چه ایده ی جالبی داده؟ آره می تونی؟

منم گفتم چرا که نه. و این راز پیش من و کارن موند. 

ما و کارن ...
ما را در سایت ما و کارن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mavamochola بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 22:11