روزهای پر کار من

ساخت وبلاگ
امسال تولد کارن رو یک بار می گیرم و هر کی رو بتونم دعوت می کنم از فامیل و دوست و آشنا.

کارن خیلی شور و اشتیاق داره.

قراره شعری رو که برای یکسالگی کارن سرودم و تو همین وبلاگ نوشتمش رو کارن توی جشن بخونه. 

ازش پرسیدم که آیا این کار رو می کنه یا نه؟

دوست داشت ولی حس کردم ممکنه خجالت بکشه توی جمع  و کارن گفت که آره یه کمی خجالت می کشم . امیدوارم با هم تمرین کنیم و خجالتش کم بشه.

از قضا یک هفته ی چیش رفتم سرای محله ی خودمون. که بپرسم ببینم آیا می تونم کلاسهای مادر و کودکم رو اینجا برگزار کنم یا نه؟ که یهویی مسوول محترم مثل برق گرفته ها و انگار مدتها منتظر کسی مثل من بوده بهم پیشنهاد داد که بخش ورزش سرای محله رو در بست قبول کنم. منم مونده بودم چی بگم که در عمل انجام شده قرار گرفتم و نتونستم نه بیارم. اینه که الان یک هفته ست مشغول برنامه ریزی هستیم و خدا رو شکر پشت سر هم همش برنامه داریم.. . یه کمی نگرانم چون بغیر از این برنامه ها و جلسات پشت سر هم، درست یک روز قبل از تولد کارن قراره یه تور دوچرخه سواری با مدیریت من و حمید برگزار کنیم. تمام امیدم اینه که حمید فعالتر باشه و من بتونم به اهدافم برسم. یه کمی استرس دارم و البته از من که کلا ژنتیکم استرسیه، بعید نیست. 

برای روز پدر دو تا صندلی تا شو ساحلی با کارن خریدیم. ایوون کوچولوی خونه رو تمیز کردم و پر از گله و عصر ها با کارن می شینیم و چای و قهوه می خوریم به قول کارن مثل کافی شاپمون شده. امروز کارن پیشنهاد داد غذا رو هم ببریم بیرون.

البته تعجب نکنید این صندلی واقعا برای حمید مناسبه چون زانوهاش درد می کنه و هر جا می ریم روی زمین نشستن براش سخته و خودش هیچوقت قانع نشد برای خودش صندلی تاشو بخره. 

ما و کارن ...
ما را در سایت ما و کارن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mavamochola بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 3:18